روایت یک المانی از سفر به جزیره
.
احتمالا من اولین توریستی هستم که به این سرزمین پا گذاشتم. بعد از بیست روز سفر دریایی طاقت فرسا بالاخره در نهم اوت ٢٠١٥ قدم بر خاک جزیره نهادم. اوایل چون اطلاعی نداشتم بسیار
بودم اما وقتی جلوتر رفتم و بعد ازطی مسیری پونصد متری به دمکی رسیدم به اشتباه خود پی بردم
با ورود به شهر دامکی در جنوب شرق جزیره احساس کردم در سرزمین عجایب هستم. این جزیره علیرغم کوچکی بیش از حد اما بسیار اسرار امیز است . ادمهای اینجا ظاهرا نامیرا هستند. هیکلهای
درشت اما طبعی عجیب دارند.
در این منطقه خوراک و مواد غذایی یافت نمیشود و پوشش گیاهی منطقه تنها چند درخت نارگیل خشکیده است. در مدت یک ماه اقامت شبها مجبور بودم برای خواب به یک غار کوچک. در حاشیه
ساحل پناه ببرم .
روزها صحنه شهر بسیار عجیب میشود تمام اهالی شهر در خیابان اصلی جمع میشوند و گدایی میکنند. و شبها برای دزدی به خانه همدیگر دستبرد میزنند. تعادل ثروت و قدرت همیشه اینجا برقرار
است. در مدت یکماه اقامت من نیز مجبور به دزدی شدم چون تنها راه بقا در این نقطه اسرارامیز دنیاست. و یک قانون اجباری حکومتیست.
پلیس جزیره هر شب خانه ها را چک میکند و کسانی که ب دزدی نرفته اند را بازداشت میکند!
مقام عظمای ملایت
در بیستم اگوست بالاخره پلیس جزیره به من اجازه داد تا در یک اجتماع مردمی از نزدیک رهبر جزیره را ملاقات کنم. سختگیریها زیاد نبود و من توانستم جای خوبی بگیرم . بعد از ده دقیقه مقام
عظمای ملایت به جایگاه اومدند و بعد ازچهل ثانیه رفتند. تقریبا هیچ چیزی نگفتند اما رسانه های جزیره با اب و تاب سخنان نگفته ایشان را بازتاب دادند!!!!
اقتصاد
این منطقه از جهان هیچگاه در امار رسمی بین المللی نبوده اما طبق مشاهدات خودم ده هزار نفر جمعیت دارد و طول و عرض ان مجموعا یازده هزار و پانصد متر است. ااین منطقه اب و غذا و امکانات
رفاهی ندارد و کمک بین المللی نیز دریافت نمیکند.
احشام اصلی اهالی اینجا الاغ است. ازدواج که کلا صورت نمیگیرد...